دو سال پیش، عید غدیر از درب یک مسجدی داشتیم می آمدیم بیرون، که مامانم با همکار قدیمیش روبرو شد. من و مامانم بودیم و اون خانوم و دخترش.

من زیرکانه رفتم جلو و گوش وایستادم.

مادرم شروع کرد احوال پرسی کردن، دخترک گفت رتبه کنکورش شده زیر دویست و می خواد بره دانشگاه فرهنگیان.

مامانم همونجا دعواش کرد، گفت برو حقوق بخون و بشو به خانوم وکیل خوب، حیف تو نیست با این رتبه می خوای معلم بشی؟

من همون جا تو دلم مامانم رو دعوا کردم، گفتم اجازه بده دخترک کارشو بکنه. و دخترک هم کارشو کرد.

دختر خوبی به نظر میرسید، معیارهای کلی من رو داشت. این روزا می خواستم به مامانم بگم که کم کم بره یه سر و سراغی ازش بگیره، ولی،ب شنیدم دخترک توی راه برگشت از شهری که توش درس می خونده، تصادف کرده و بعد چند روز دستش از دنیا کوتاه شده.

خدایش بیامرزد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

قالیشویی آنلاین سایت ایران پارس9 بزرگ ترین سایت ایرانی بازسازی منزل با لاکچری ترین طرح ها Cassi سئو تـــــــــــTAVABINـــــوابین بـــــــBLOGـــــــلاگ آرشیو گزارش تخصصی وبلاگ خبری ارومیه آنلاین درآمد راحت و آسان برای هر شخص