صبح حیران زده رفتم سرکار.

مشهدمون کنسل شد.

گفتم خب حتما خیریتی توش هست، شاید به خاطر پنجشنبست که باید بریم سرقرار با گزینه جدید.

ساعت ۱۰ مامانم گفت که هرچی زنگ میزنم طرف بر نمی داره.

سر ظهر یهو دلم شکست گفتم یا امام رضا، بطلب بیایم پابوستون.

ساعت ۱۲ آقای پدر زنگ زد که مشهد چی شد؟!

گفتم خبر میدم، سریع رفتم پیش رئیسم تا مرخصی بگیرم، رئیس خودش گفت تو مگه مرخصی نمی خواستی؟ برو دیگه.

همین اثنا یک موقعیت شغلی خیلی عالی بهم پیشنهاد شد(دعا کنید درست بشه).

.

.

.

الان راهی دیار خراسان هستیم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عاشقانه بیمه ایران عسگری کد33237 به قلمِ یک دانشجوی ارتباطاتیِ ترم دو! معرفی محصولات مهرگان شیمی جدید ترین گیرنده نگهدارنده ملحفه روتختی نکات درس تفکر جواهرات emp گروه آکس - بازسازی منزل با کناف جوادیه